آوای چکاد

آوای چکاد شرح غمی شیرین است . جوهره اش سراسر لطافت است و حرکت .

آوای چکاد

آوای چکاد شرح غمی شیرین است . جوهره اش سراسر لطافت است و حرکت .

چکاد

 بسم الله 

چندین سال پیش بنا به قرار هرساله، چند روزی را در دامنه دماوند و کنار دریاچهٔ لار چادر زده بودیم و بهره‌مند از نعم خداوندی جاری در این دشت باشکوه. شب را در کنار آتش به اصطلاح سرخپوستی تا پگاه بیدار ماندم و زمانی که یاران مهیا شدند که به رودخانه بزنند برای قزل‌آلای خال‌قرمز، کاغذ و قلم را آمادهٔ نوشتن نمودم.  

بر پیشانی کاغذ نوشتم «چکاد».  

عزیزم رضا، یکی از بچه‌های بومی را گذاشت که از من پذیرایی کند. من نیاز به سکوت داشتم چون چکاد را روی کاغذ و بدون ساز شروع کردم. پسرِ مش‌احمد اولین بار بود که خط نُت را می‌دید و مادام از من می‌پرسید که به چه خطی و چی می‌نویسم. من گفتم به خط میخی وقایع سفر را می‌نویسم. زمانی که از من خواست نوشته را برایش بخوانم، ناگزیر شدم برای خرید به پلور بفرستمش تا بتوانم کار را ادامه دهم.  

شب که برگشت، بوسیدمش و با عذرخواهی معاشرتمان را ادامه دادیم ولی او دریافته بود که به دنبال نخود سیاه رهسپار شده است.  

«چکاد که قرار بود مقدمهٔ دماوند (شعر ملک‌الشعراء بهار) شود، خود بی‌کلام ادامه یافت و مقدمهٔ «دستان» شد . باشد که قبول افتد و در نظر آید ، چون شاگردانم به اصرار می خواستند چگونگی پدید آمد چکاد را بدانند این خاطره را نوشتم .   

همیشه به این سروده سعدی فکر می کرده ام که :  

کان را خبری شد ، خبری باز نیامد        (استاد پرویز مشکاتیان) 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد