به نام دوست
زجهان دل بر کندم ، تا شوری پیدا کردم
تو پریشان مو کردی ، چون مجنون صحرا گردم
ز تو نوشین لعل باشد ، هم درمان و هم دردم
دلم از خون چون می ناب ، لبریز و من خاموشم
شب هجران جای می ، خون آب دل می نوشم
زخیالت برخیزد ، بوی گل از آغوشم
تو سیه چشم از چشمم تا دوری من بیمارم
تو سیه گیسو هر شب در خواب و من بیدارم
تو لب میگون داری ، من اشک گلگون دارم
ز تو دل گر بر گیرم ، از غم دیگر می میرم
به خدا دور از رویت ، از جان شیرین سیرم
شاید درست نباشه یک کلام بگی و ختم کلام رو با همین یه کلام گفته باشی ، ولی واقعا تا الان جز این نبوده و نخواهد بود .
شبی نشده به تو فکر نکنم .
شبی نشده راحت بخوابم .
هیچ کس نمی تونه کمکی کنه .
فقط به خدا می گم : راحتم کن .
غم بزرگی است .
توی این زمونه یکی هست
همین گوشه کنار
که کسی نمیشناسیش .
بهش توجه نمی کنی .
از جایی رد میشم
و یه خاطره از ذهنم رد میشه
و همه چیز باز از اول مرور میشه .
باز به خدا میگم : آخه تا کی ؟
تا کی میخوای منو امتحان کنی ؟
آره یه روزی هم کم میارم دیگه .
پیش هر کسی رفتم .
هر کس یه چیزی میگه .
یکی میگه فراموش کن .
یکی میگه بهت خیانت شده .
یکی میگه اگه دوست داشت می موند .
یکه دیگه میگه مشکل از تو هست که چیزی نگفتی .
هر کس یه چیزی میگه .
ولی حرف اول و آخر رو این دل میزنه .
هرچی میگه کسی به حرفش گوش نمیده .
این دل یه حرفی میزنه :
خب دوسش دارم دیگه .
دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر از ز وهم این و آن بی من مرو