بسمه تعالی
حدیث عشق چه حاجت که بر زبان آری * * * به آب دیده خونین نوشته صورت حال
پرسید : عشق و محبتت شبیه به چیه ؟
گفت دوست دارم این عشقت رو که ازش حرف میزنی واسم توصیفش کن .
سریع بعدش گفت : فقط دلیل این سوالام رو نپرس .
گفتم این عشقی که من ازش حرف میزنم شبیه به هیچ عشق دیگه ای نیست .
شاید خودش یه نوعی از عشق باشه که تا حالا کسی تجربه نکرده باشه . خوش بینانه ترین حالت اینه که این عشق در اقلیت به سر می بره .
اون هم که ماشالا عجول .
گفت : یعنی چی بیشتر توضیح بده .
گفتم هرچی توضیح بدم بیشتر گیج میشی و یا اصلا متوجه نمی شی .
حالا که اینقدر دوست داری بذار کامل واست توضیح بدم .
این عشق سرچشمه اش شناخته .
از این چشمه شناخت می جوشد و عشق می جوشد و انسانیت می جوشد . می جوشد و ظرف وجود انسان رو فرا می گیره و روز به روز زیاد و زیاد تر میشه . جوشان تر از چشمه شناخت تا حالا ندیدم .
گفتم برای من عشق زمانی معنی حقیقی پیدا میکنه که طرفم رو بشناسم و به عمق وجودش پی ببرم .
عشق من در یک نگاه و در یک لحظه شکل نمی گیره .
عاشقی پروسه ای رو برای خودش طی می کنه . خودش مسیر رو پیدا می کنه و خودش راه رو طی می کنه .
استاد می گفت : حتی اگر وصل هم صورت نگیرد ، عشق و علاقه کماکان به قوت خودش باقیست . عاشق فقط به فکر سلامتی و موفقیت معشوقش هست ولا غیر . همش با خودش میگه دلش شاد باشه و لبش خندون حتی اگر در کنار من نیست . حتی اگر از من فوت شد . ( به این معنی که برای همیشه از هم دور شدیم )
با شناخت ، روز به روز عشق و محبت درجه اش بیشتر میشه . روز به روز برکت می کنه . مثل یک مایع که شکل ظرف رو به خودش می گیره و تمام حجم ظرف رو پر می کنه ، وجود و ظرف آدم رو پر از خودش میکنه اونوقت میشیم مصداق سرا پا عشق و محبت و سراپا اخلاص و سراپا یک رنگی و اون رنگ هم رنگ عشقه . همه وجود می شود عشق . دست و پا و قلب و روح و جان می شود عشق . جز عشق چیزی را نمی بینی . همه وجود می شود خوبی و لطافت و همه وجود می شود مهر و محبت .
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر *** چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمیدانم
عشق انسان به انسانی دیگر در حقیقت عشق به خداست . علاقه داشتن به صفات پاک حضرت حق و دوست داشتن پاکی که کمال همه خوبی ها و پاکی ها خداوند است .
در دوست داشتن خدا ریا و دروغ و دو رویی و تظاهر وجود نداره و همش خلوصه .
دوست داشتن خدا هیچ وقت از بین نمی رود .
اگر صفات خوب در مردی وجود داشته باشد ، می شود علی(ع) و یا علی گونه و اگر زنی این صفات پاک را داشته باشد ، می شود فاطمه(س) و یا فاطمه گونه .
پس احترام در خور شخصیت فاطمه (س) را باید به آن فرد گذاشت . فاطمه(س) نه به خاطر اینکه دختر محمد(ص) بود نزد خدا عزت یافت نه ، به خاطر کمالات اخلاقی فاطمه(س) بود که او فاطمه(س) شد .
پس شناخت با خود احترام و محبت میاره . عشق میاره . عشقی پایدار . به استواری کمالات اخلاقی .
تونستم منظورم رو برسونم ؟
حریم عشق را درگه بسی بالا تر از عقل است * کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
لب لعل و خط مشکین چو آنش نیست جانش نیست* بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد
این شعر از شهریار بزرگه
واقعا زیباست
بخون حالشو ببر
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم
با عقل آب عشق به یک جو نمیرود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
سلام خبری ازت نیست
شاد باشی
سلام فکرم آزاد نیست واسه ی نوشتن...